هوای عشق بارانی است. آن بارانی که تنطیم شده برای شبنم گلها یا برای کفشدوزک های قرمزی که روی برگ سبزی زیسته،یا برای ماهی قرمز کوچک توی حوض خانه که عجیب هم میرقصد وخوشحال وهله هله کنان وبازهم میرقصد و.
صدای او در گوشم پیچید :هوای عشق بارانی است. چه شده که نمیتوانم هیچوقت عاشقانه دختری را دوست داشته باشم؟ مگر عشق چه معمایی است ؟آخر آن نگاه که همه می گویند چیست؟ خدایا حکایت عشق چیست ؟در ذهنم می آید که منم آن شاهزاده ی سوار بر اسب سفید که به سوی دخترانه های او در حرکتم، دختری که با لباسی سفید آن طرف رود ایستاده درحالی که شکوفه های سفید و صورتی در موهای بر باد رفته اش خود نمایی می کند و همچنان صدای خنده اش که مرا به سوی خود می کشاند. حالا دیگر به دختر رؤیایی ام رسیده ام همان جا کنار رود می نشینیم و پاهایمان را توی دل آب فرو می بریم و خنکای آب را از درون احساس میکنیم.
لحظه های نابی است وقتی که عاشق میشویم همان لحظه هایی که هر دویمان شروع می کنیم به پرسیدن سؤال های مسخره، از فلان غذای فرنگی یا نه همان دمپخت دستپخت ننه گلابتون، از رقص قاصدک ها می گوئیم واز رنگهایی که بوی پاییز میدهد، واز فصل بی برگ خزان.
وهی عاشق وعاشق تر میشویم تا آنجا که حتی میتوانیم ساعت ها و کیلومتر ها ازهم دور باشیم اما نفسهایمان رابشماریم یا آنقدر عاشق میشویم که از محبت دستمان ب رنگین کمان میرسد رنگین کمانی که از عشق آسمانی باران وخورشید است.
صدایش در گوشم زمزمه شد:هوای عشق بارانی است.و تو این بار جای من باش و جواب عاشقانه هایم با تو. حالا عاشق شده ام عاشق دختری که وقتی می پرسم "دوستم داری؟" سؤالی که خودمان هم لیک نمیدانیم که جوابش "نمی دانم" هست. رو به اسمان هستیم وقتی که می گوید :بنظرت باران بگیرد؟ و من در جوابش میگویم "نمی دانم" من را که کلافه میکند حالا نگاهش غمگین میشود و کمی عصبانی. به ذهنم می رسد که آیا "دوستم داری؟" حالا صدایش واضح تر می شنوم :هوای عشق بارانی است؟اینجاست که صدای هقهق اش می آید که او هم با من هم صدا میشود و می گوید :آری این همان باران است و"هوای عشق بارانی است".
یک بار یکی از دوستانم می گفت:"اینکه با عده ای دوست باشی بیست بار بهتراز آن است که عاشقشان باشی"
درباره این سایت